مارکو پولو عاشق جهانگردی بود.اوچین را بزرگترین کشور ودارای تجار بزرگ وثروتمند می دانست.از این سو او در سن 17 سالگی به همراه پدر وعموی خود سفری را به سوی مشرق زمین آغاز می کند.البته باید بگویم هدف مارکو از این سفر تجاری شناخت کشور های دیگر است.او در سن 21 سالگی به خدمت قوپلای خان می رسد


آنها ابتدا وارد کشور مقدس (بیت المقس) می شوند از آنجا روغن خریداری می کنند وبه راه می افتند.بعد از عبور از کشورها ی خاورمیانه وآسیای صغیر از راه توریز(تبریز) وارد ایران می شوند.در سفرنامهٔ مارکو پولو، صفحات‏ بسیار کمی (جمعاً سیزده صفحه) به ایران اختصاص دارد، اما همین توصیف‌های کوتاهش از ایران، نکات بسیاری از حیات اجتماعی ایران را روشن می‌کند.شهر توریز(تبریز)نخستین شهر بزرگ منطقه است که‏ مارکو پولو از آن دیدن می‌کند، مارکو شهر تبریز را به نام کهن و رایج آن روز «توریز» می‌خواند. او این شهر را ناحیه‏ ای از عراق عجم می‌پندارد که دارای قلاع بزرگ و مرکز تجارت و هنر در آن منطقه است‏. همچنین یادآور می‌شود که «شهر موقعیتی عالی دارد» و کالاهای تجارتی‏ بسیاری از «هندوستان، بغداد، موصل، هرمز» و دیگر نواحی به آنجا وارد می‌شود.

در بند سی و یکم سفرنامه، او شرح می‌دهد که تصادفاً به قلعه‌ای‏ بر می‌خورد که به «قلعهٔ آتش‏پرستان» معروف بوده است. با توجه به اینکه‏ در نواحی مرکزی ایران، زرتشتیان ایران سکونت دارند، چنین برمی‌آید که‏ مارکو با برخی از پیروان زرتشت ملاقات کرده‌است. و در بند سی و دوم نیز به ادامهٔ همین مطلب می‏پردازد و این‏که ایرانیان‏ همواره کوشش می‌کردند تا آتش مقدس را روشن نگاه دارند.

مارکو در بند سی و چهارم، شهر یزد را بزرگ، زیبا و پر رونق توصیف می‌کند، بویژه پارچه‌های ابریشمی موسوم به «یزدی» نزد بازرگانان شهرت فراوانی داشته‌است. مارکو وسعت منطقهٔ یزد را «هفت‏ روز راه‏پیمایی» دانسته و خود نیز ظرف همین مدت به قلمرو کرمان رسیده‏ است. نخلستان‌های زیاد و وجود شکار مانند بلدرچین وکبک برای مارکو بسیار جالب بوده‌است. یزد در آن ایام از شهرهای مشهور و از حیث بازرگانی‏ بسیار پر رونق بوده‌است.در توصیف کرمان، وی به حکومت تاتارها اشاره می‌کند و این سرزمین را مرکز سنگ‌های قیمتی مانند فیروزه و سنگهای صنعتی مانند آهن می‏داند. علاوه بر آن زنان هنرمند کرمانی در نقش آفرینی پارچه‌های ابریشمی و تولید صنایع دیگر دستی نقش فعال خود را داشته‏اند. در این منطقه نیز پرندگانی مانند شاهین و کبک مورد توجه مارکو قرار گرفته‌است.

بند سی و هفتم به هرمز اختصاص دارد. دشت هرمز و رودخانه میناب‏ را مارکو منطقهٔ سرسبز و پر میوه‏ای می‏داند که بسیار متنوع است. هرمز که ناحیه‏ای قدیمی است، محل دادوستد بازرگانان خلیج پارس وکیش بوده‌است. مار کوپولو به موقعیت بندری هرمز و رونق آن در رابطه با تجار هندی اشاره می‏کند، کشتی‌های بزرگ مملو از ادویه و مروارید این منطقه بین عامهٔ مردم به «شهر دقیانوس» معروف است و امروزه نیز خرابه‌های آن را در بخش شمالی جیرفت دانسته‏اند. علاوه بر آن مارکو به صنعت کشتی‏سازی ایران در آن ایام‏ اشاره می‌کند و شیوهٔ ساخت آن را مورد انتقاد قرار می‏دهد و قیر اندود نکردن کشتی‌ها را از معایب‏ آن می‏داند زیرا که‏ بسیاری از آنها غرق می‌شده‌اند. نکتهٔ جالب دیگری که مار کوپولو به آن اشاره می‌کند، بادهای گرم‏ موسمی و گاه کشندهٔ این منطقه‌است.مارکو پولو هنگام گذشتن از دشت کویر برای اولین‌بار با قنات مواجه می‏شود و از آن به عنوان رودی یاد می‌کند که در مسیر آن غارهایی کنده شده و آب، گاه‏ در بستری زمینی و گاه زیرزمینی جاری می‌شود.

وسپس از جنوب خارج شده واز آنجا به بلخ می رود ودر ارتفاعات کوهای افغانستان به دلیل سرمای شدید عده ای ازتجار که به همراه آنها بودن جدا شده وتنها خانواده پولو به راه ادامه می دهند.در مسیرراه مارکو در مکانی بنام سقف آسمان مریض می شود وبه مدت 4 ماه تجارت وجهانگردیشان به عقب می افتد.آنها به مدت 45 روز در بیابانها در راه هستند تا به کاشگار می رسند.کاروانی را دیده وبه آنها ملحق می شوند وبه سمت چین حرکت می کنند.مارکو در طول مسیر تمامی مکان هایی که از انها عبور می کندرا یادداشت برداری می کند.عموی او از این کارش ناراحت شده وبه مارکو می گوید با این کار خود تجارت ما را به خطر می اندازی .در طول مسیر به شهری ویران می رستد که عموی مارکو می گوید این سزای کسی است که بخواهد جلوی قوپلای خان(نوه چنگیز مغول) ایستادگی کند.در این شهر ظاهرا آرام مورد حمله قرار می گیرند.ولی پدر وعموی  مارکو با نشان دادن علامت امپراتوری قوپلای خان که در سفر قبل از خان دریافت کرده بودند مورد اذیت وآذار قرار نمی گیرند وحتی سربازانی برای همراهی ومواظبت از آنها فرستاده می شود.در حین سفر خود از جاده ابریشم کاروان های بازر گانی بزرگی از تمامی نقاط را می بینند.

وسرانجام به کمپ تابستانه قوپلای خان میرسند ودر کمال شگفتی از عظمت قصر مبهوت می مانند.آنها وارد قصر می شوند وپس از احترام به خان  روغنی را که به همراه خود آورده بودند به خان عرضه می دارند.

هنگام برگشت می شود .ولی مارکو به دلایلی  نمی خواهد باز گردد.پدر وعموی او می خواهند با اسرار او را راهی کنند  ول او قانع نمی شود .مارکو در چین می ماند.پدر وعمو تنها باز می گردند.خان برده ای در اختیار مارکو می گذارد.آنها به گردش در شهر می پردازند ومارکو چیز های عجیبی را می بیند.مانند:چرا مردان در چین از زنان هم  گوش می گیرند واز آنها نظر خواهی می خواهند.چرا ادویه در چین از طلا با ارزش تر است.چرا با تکه ای کاغذ(پول) به مبادله می پردازندو........مارکو در شهر صدمه می بیند ولی به وسیله تب سوزنی او را مداوا می کنند.ودر آنجا با روش چینی ها که از طریق تب سوزنی درد ها را درمان می کنند آشنا می شود.

خان برای مارکو همسری بنام تمونا(تمونن) بر می گزیند.به ازدواج هم در می آیند ولی تمونا به خاطر علاقه به شخصی دیگر بنام (چان گو)شبی قصد فرار ازقصر را دارد ولی در بیرون قصر کشته می شود که این امر باعث ناراحتی مارکو می شود.او خواهر زنی بنام (کنزا) هم داشته که در جای خود به آن اشاره می شود.

در یکی از سفر های مارکو یادداشت های او را می دزدند (اطرافیان خان) وبه خان نشان می دهند قوپلای فکر می کند مارکو قصد جاسوسی دارد .زمانی که مارکو از سفر باز می گردد او را باز جویی میکنند .مارکو حقیقت  امر از یادداشت برداری خود که(آشنایی با  سرزمین های دیگر) است به خان می گوید واورا قانع میکند.

خان مارکو را به سفر های زیادی می فرستد در یکی از سفرها که 15 سال هم به طول می انجامد مارکو سوغات زیادی از آن سوی مرز ها برای خان به ارمغان می آورد که مهمترین آنها ماده ای اشتعال آور بوده که از خود نور وگرما تولید می کرده و.....

مارکو بعداز سال ها خواهر زن خود را می بیند و حتی قولی  هم برای عروسی با هم می گیرند.اما قوپلای خان این دختر را می خواهد به عنوان هدیه به شاه ایران بدهد خان سفری دیگر برای مارکو به سوی ایران ترتیب می دهد وکنزای را به همراه هیئت ایرانی ومارکو آماده سفر می کند.در حین آماده شدن برای سفر برده مارکو جواهراتی را در جیب های مختلف جا سازی می کند.ودوست دارد مارکو را در این سفر همراهی کند. وآن سوی مرز هارا ببیند.مارکو به دلیل سختی راه بیابان.راه جنوب را در پیش می گیرد که از طریق اقیانوس هند  به ایران بروند.کاروان مارکو در (صیام) بودند ویکسال از سفر او گذشته بود که متوجه مرگ قوپلای خان شد وقتی این خبر را شنید خود را آزاد دیدو این فرصت را غنیمت شمرد تا کینزا را به ونیز ببرد ولی هیئت ایرانی از رفتن او ممانعت کردند.وباز هم مارکو  عشق دوم را از دست دادو مارکو به همراه برده خود بسمت ونیز حرکت کردند.

در آنجا با دختری بنام (دوناتا بادوئر) آشنا می شود وبا هم ازدواج می کنند واز آن صاحب 3دختر بنام(فانتینا.بللا.مورتا)می شود

....................................................................................................................................

زندگی نامه

یک تاجر و جهانگرد ونیزی در قرن سیزدهم میلادی بود که سفرهایش را در کتابی به نام سفرهای مارکو پو لوثبت کرده‌است، امروزه این کتاب با نام کتاب شگفتی های جهان یا توصیفی بر جهان شناخته می‌شود. این کتاب در شناساندن آسیای مرکزی وچین به اروپاییان نقش کلیدی داشت. مارکو هنگامی تجارت را فراگرفت که پدر و عمویش، نیکولو و مَفیو به آسیا سفر کرده بودند و با قوپلای خان دیدار داشتند. در سال ۱۲۶۹ آن‌ها به ونیز بازگشتند و مارکو را برای نخستین بار دیدند. پس از آن پدر و عمو به همراه مارکوی ۱۷ ساله برای سفر به آسیا به‌وسیلهٔ کشتی، دوباره آماده شدند، پس از ۲۴ سال به ونیز بازگشتند و ونیز را درگیر در جنگ با جمهوری جنوا یافتند. مارکو به زندان افتاد و داستان‌هایش را برای هم‌سلولی‌اش تعریف کرد. او در سال ۱۲۹۹ از زندان آزاد و مردی ثروتمند گردید، ازدواج کرد و دارای ۳ فرزند شد. او در سال ۱۳۲۴ از دنیا رفت و در سن لورنزو به خاک سپرده شد

در سال ۱۳۲۳ پولو را به‌دلیل بیماری بستری کردند. او در ۹ ژانویهٔ ۱۳۲۴ با وجود تلاش پزشکان برای درمانش، از دنیا رفت. خانوادهٔ پولو از یک کشیش سن پروکولو به نام جیوانی  درخواست کردند که وصیت‌نامه و درخواست‌های پس از مرگ مارکو را قانونی کند. همسر و سه دختر او به عنوان اجراکنندگان وصیت‌نامه تعیین شدند. طبق قانون آن دوران، بخشی از دارایی پولو به کلیسا می‌رسید. پولو این مطلب را پذیرفته بود و خواسته بود که علاوه بر آن در آینده هم مقداری پول به کلیسای سن لورنزو، جایی که قرار است او در آن به خاک سپرده شود، پرداخت شود. همچنین او برده ای از قوم تاتار را که از آسیا با خود به ونیز آورده بود، آزاد کرد.

مارکو سفر خویش را در معیت پدر و عموی خود، نیکولو و مافئو در سفر دوم آنان به شرق، در حدود سال ۱۲۷۰ میلادی (۶۶۹ قمری) آغاز کرد. سفر مارکو در سرزمین‌هایی مانند فلسطین.ایران.ترکستان و سرانجام چین ادامه یافت و بازگشت وی نیز در سال ۱۲۹۲ میلادی (۶۹۲ قمری) از طریق سوماترا، چاوه، سیلان، سواحل هندوستان، ایران و بالاخره سواحل دریای سیاه، قسطنطنیه صورت گرفت و سرانجام به ونیز رسید.


امیدوارم خوشتون اومده باشه.